خانه > سرگرمی > خواندنی و دیدنی > داستان کوتاه؛ فرصتی دیگر برای عاشقی

داستان کوتاه؛ فرصتی دیگر برای عاشقی

داستان کوتاه؛ فرصتی دیگر برای عاشقی

داستان کوتاه: فرصتی دیگر برای عاشقی

با شنیدن صدای زنگ ایفون با کرختی خودم را از تختم جدا کردم و با کشیدن پاهای برهنه ام بر روی سرامیک های سرد خانه خودم را به آیفون رساندم، این سردی دوست داشتنی هم دیگر مرا خوشحال نمی کرد.

پستچی بود، نامه ای را برایم آورده بود، بعد از قرار گرفتن نامه در دستم، با دیدن آرم روی پاکتش سرعت بیشتری را برای باز کردنش خرج کردم.

نامه مربوط به دادگاه خانواده بود!!! نوشته شده بود: اولین جلسه دادگاه خانواده برای جدایی ۶ ماه دیگر است…

با خواندن متن نامه لبخندی که مدت ها از لبانم فراری بود، بر لبانم نقش بست.

همان چیزی بود که مدت ها منتظرش بودم:جدایی از این زندگی کسالت بار؛ ولی هیچگاه خودم جرات به وجود آوردنش را نداشتم.

نگاهم را از نامه ای که بین انگشتانم تکانش میدادم گرفتم و به دور تا دور خانه نگاه کردم؛

بهم ریختگی خانه توجه ام را به خود جلب کرد.

باید به خاطر کار بزرگی که انجام داده بود از او تشکر میکردم…

کاری که مرا از این زندگی که انگیزه ای برای ادامه اش نداشتم جدا میکرد، و من مدت ها بود که به جدایی فکر می کردم.

تصمیم گرفتم نابسامانی که دو ماه بر خانه ام چیره بود را سامان بخشم.

بعد از چهار ساعت فعالیت مداوم و پی در پی خانه رنگ و بویی تازه گرفت و بوی فسنجان مورد علاقه اش خانه را پر کرد.

با چرخیدن کلید در، در برخلاف همیشه به استقبالش رفتم و کت و کیفش را از دستش گرفتم، و همه ی بهت و تعجبش را به لبخندی مهمان کردم. سر میز وقتی از دلیل این تغییرات پس از چند ماه جویا شد، در جوابش گفتم:نامه ی دادگاه خانواده امروز به دستم رسید و به عنوان تشکر این کارها را انجام داده ام.

از فردای آن روز باز روال قبل را در پیش گرفتم و باز هم زندگی بی روح. وقتی وارد خانه شد و ظرف های کثیف، خانه ی بهم ریخته و نبودن غذا را دید. با تعجب گفت :چرا باز تغییر!

در جوابش فقط گفتم:برای هر عمل یک تشکر کافی است و من دیروز تشکر کرده ام.

بعد از یک هفته رو در رویم قرار گرفت و گفت :زمان جلسه ی دادگاه را یک هفته جلو انداخته ام، باز هم برای تشکر یک روز به زندگی ام رسیدگی کردم و ناهاری را برای تشکر ترتیب دادم.

چند روز بعد آمد و گفت: اواین جلسه دادگاه سه ماه دیگر است. در دو ماه اول هر چند روز یک بار یک خبر جدید از پیشروی پرونده ی طلاقمان میداد و هر بار به روش قبل از او تشکر میکردم.

یک روز که از خواب بیدار شدم، میخواستم طبق روز قبل خانه را مرتب کنم که با به یاد آوردن اینکه خبری نشنیده ام تا این جواب تشکرش باشد، خانه را به همان حال رها کردم.

ولی بازم عادتی که در وجودم ایجاد شده بود مرا ترغیب کرد که کارها را روی زمین نگذارم.

خوب خودم را می شناختم، فهمیدم که بعد از این مدت دیگر به اینکه به زندگی ام رسیدگی کنم برایم تبدیل به یک کار دوست داشتنی شده بود و بدون آنکه منتظر خبری از طلاقمان باشم آن را انجام میدادم.

ظهر وقتی وارد خانه شد و روندی که مربوط به روز های تشکر بود را دید با تعجب پرسید:من که خبری به تو نداده ام. در جوابش گفتم:به این زندگی تمیز، به پختن غذا و خوردنش با یکدیگر و تشکری که ازم میکنی عادت کرده ام، حال دیگر این زندگی و تو را دوست دارم. بعد از چند لحظه گفت:اعتراف میکنم بعد از اولین روزی که به خاطر نامه ی دادگاه از من تشکر کردی، دیگر پیگیر طلاق نشدم و هر خبری که به تو میدادم خیالی بود، چرا که تو فقط به یک تلنگر و یک انگیزه برای ادامه ی زندگی نیاز داشتی.

پایان…

*************

به قلم مرضیه الف

منبع: رمان کده

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

 کلیک کنید: مشاهده مطالب جدید و داغ امروز 

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

اینم ببین!

متن مجری گری ۲۲ بهمن برای دانش آموزان

متن مجری گری ۲۲ بهمن برای دانش آموزان در ادامه مجموعه ای از متن مجری …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *