در این مطلب از بخش فرهنگ و هنر مجله حیاط خلوت رمان عاشقانه باورم کن به قلم آرام رضایی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.
خلاصه داستان:
آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن.
بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان یه پرستار برای یه خانم سالمند توی یه خونه ی بزرگ که وسط یه باغه کار کنه که بتونه از باغش برای یادگیری رشته اش استفاده کنه.آنید مخصوصا” دنبال خونه ای میگرده که بدون عنصر ذکور باشه و خونه خانم احتشام بهترین جاست چون سالهاست که بچه های خانم احتشام خارج از کشور زندگی میکنن. همه چیز خوب پیش میره تا روزی که آنید از مرخصی میاد و …..
◄آنچه گذشت: قسمت قبل
❤️ رمان باورم کن-قسمت پنجم
خانم رو میز خم شد و دستش و تکیه گاه بدنش قرار داد و با دقت به دو دختر خیره شد .
از این فاصله چهره ی زن و میشد دید . تعریف کلی که تو نگاه اول تو ذهن بیننده نقش میبست این بود که زنی که روبه روی آنها قرار داره باید تو جوونی بسیار زیبا بوده باشه . چرا که هنوز آثار زیبایی تو چهره اش کاملا” مشهود بود و گذر زمان از جاذبه ی آن نکاسته بود .
خانم : خوب بگو ببینم چرا می خوای اینجا کار کنی ؟ مطمئنا” شنیدی که من خوش اخلاق نیستم درسته ؟ من خیلی حساسم وانتظار دارم اطرافیانم خیلی منظم و مرتب و کامل باشن کمتر کسی پیدا میشه که بتونه کارایی که من ازش میخوام و انجام بده و مطابق میل من باشه .
آنید : من اینجا اومدم چون به این کار نیاز دارم . نمی خوام دروغ بگم من خیلی مرتب نیستم کاملم نیستم اما شما میتونید به من بگید آدم کامل کیه ؟ من سر به هوام اما بهتون قول میدم که اگه به من یه فرصت بدید با تمام وجود همه ی سعیمو میکنم که همون جوری که شما می خواید رفتار کنم . برای اینکه این کارو بهم بدید حاظرم هر کاری انجام بدم .
خانم به قیافه ی مصمم آنید نگاهی کرد و تو اون جسارت انجام هر کاری و دید . برق نگاه دختر اون و به یاد جوونی خودش می انداخت .
خانم : تو دختر جالبی هستی و جسارت زیادی داری دلم میخواد یه فرصت بهت بدم اما باید بدونی که من زیاد با گذشت نیستم . حقوق خوبی بهت میدم اما اگه کار اشتباهی انجام بدی تنبیه میشی . موافقی؟
برق شیطنت در نگاه پیره زن نمایان بود . با چشم به آنید اشاره کرد که (( خوب حالا چی میگی ؟ ))
آنید : من موافقم فقط یه چیزی . من دانشجو هستم و باید چند ساعت در هفته سر کلاس باشم و …
خانم :آه این مشکل بزرگیه چون من یه پرستار تمام وقت می خوام که شب و روز پیشم باشه . آه … حالا چی کار کنیم .
خانم نگاهی به چهره ی دخترک انداخت و با لبخندی زیبا گفت : نمی دونم چرا امروز اینقدر مهربون و سخاوتمندم من معمولا” این جوری نیستم پرستارای قبلی یه هفته هم دووم نمیاوردن و میرفتن اما خوب نمیشه اینم انکار کرد که هیچ کدوم مثل تو صادق و با انگیزه نبودن . خوب شاید بشه یه کاری کرد .
ساعت کلاسهات و برام بنویس . اشکالی نداره میتونی سر کلاسهات بری اما در ساعات دیگه باید تماما” در اختیار من باشی و مطابق قانون این خونه رفتار کنی .
آنید که خیلی خوشحال شده بود گفت : ممنون خانم خیلی ازتون متشکرم که این شانس و به من دادید . فقط … یه چیز دیگه میتونم بپرسم .
خانم با سر جواب مثبت داد .
آنید : ببخشید که این سوال و میپرسم اما شما ظاهرتون خیلی سر حاله و به نظر نمیاد مشکل خاصی داشته باشید ووو … خوب من نمیفهمم شما چه نیازی به پرستار دارید؟
خانم نگاهی همراه با لبخند به آنید انداخت و گفت :آفرین پیداست که دختر دقیقی هستی هیچ کس این سوال و نپرسیده بود همه فکر میکنن به خاطر مریضیم پرستار نیاز دارم اما من هنوز قادرم تمام کارهام و خودم انجام بدم .
خانم پس از مکث کوتاهی ادامه داد : دلیل اصلی که من دنبال پرستار میگردم اینه که من نیاز به یه همدم دارم کسی که تو این خونه کنارم باشه . از وقتی بچه هام رفتن من حسابی تنها شدم . اما اون موقع شوهرم بود اما وقتی اونم تنهام گذاشت دیگه کسی و ندارم . این خونه برام یکنواخت و خسته کننده شده زندگی دیگه اینجا جریان نداره هیچ چیزی شادم نمیکنه . اگه این جوری پیش بره دچاره افسردگی شدیدی میشم من به توصیه ی پزشکم دنبال پرستار بودم تا حال و هوای من و عوض کنه .
حالا فهمیدی چرا پرستار میخوام وچرا قبلیها رو اخراج کردم؟ اونا تنها کاری که میکردن و بلد بودن این بود که داروهامو سر وقت بدن و مواظب باشن مرتب غذای مقوی بخورم .
آنید : بله خانم متوجه ام . من تمام سعی مو میکنم که همون چیزی باشم که شما می خوایید . من از کی میتونم کارمو شروع کنم خانم ؟
خانم : من اسمم طراوته اگر چه این اسم دیگه به چهرم نمیاد اما یک روز برازنده ی صورتم بود .
خانم نگاهی به دور دستها کرد و تو خاطرات جوونیش غرق شد .
آنید : این اسم هنوزم برازنده ی صورت زیباتونه .
تراوت : ممنونم از تعریفت . تو میتونی کارتو از فردا شروع کنی فقط وسایلتم بیار . الانم مرخصی فردا میبینمت . خدانگهدار .
دخترها از جاشون بلند شدند و پس از خداحافظی اونجا رو ترک کردن .
مهسا : دیوونه تو هیچ معلومه چته ؟ این چیزا چی بود که میگفتی . من که هر لحظه منتظر بودم که ما رو با اردنگی از خونه پرت کنن بیرون . حالا وسط این هیری ویری تو راستگو شدی ؟ اگه به خاطر این حرفات قبولت نمی کرد چی ؟ یه ماه و نیم گشتی تا اینجا رو پیدا کردی حالا میخواستی مثل آب خوردن از دستش بدی ؟
آنید : درسته که خیلی زحمت کشیدم تا اینجا رو پیدا کردم اما نباید برای بدست آوردنش دروغ میگفتم . اگه بهم اعتماد نمی کرد بهم کار نمیداد خانم .
مهسا : آره جون خودت . این چیزا چی بود در مورد صفحه حوادث گفتی ؟ زنه فکر کرد ما اون و با این قاتلای زنجیره ای عوضی گرفتیم .
آنید : من که حرف بدی نزدم .خودتو چی میگی از ترس مثل کنه بهم چسبیده بودی و می گفتی جادوگره و طلسمت میکنه . تازه جلو خانمه بر میگرده میگه مثل گرگ شنل قرمزی حرف میزنه . نمیگی من خندم میگیره تو رو خانم میخندم بعد اینا فکر میکنن دو تا خل و چل اومدن خونشون ؟
مهسا : اما خداییش عجب خونه ای داشت. ای کاش یه پسر خوشتیپ جذابم داشت من میرفتم زنش میشدم .
آنید .: خاک برسرت همش به فکر شوهری .از تراوت که گذشت چون همه ی بچه هاش ازدواج کردن اما نگاه به اون یارو کن قیافه داره ها .
مهسا نگاهش و به سمتی که آنید اشاره کرده بود کشید . دو پسر با قد بلند و هیکلی که پیدا بود بدنسازی کار کرده اند وقیافه ای جذاب کنار یه ماشین ایستاده و مشغول صحبت بودند .
مهسا : وای اینا رو راست میگی عجب تیکه هایی هستن . لباساشون و چه خوشتیپن . تو همیشه چشمات موردای توپ و میبینه .
آنید : آره اون چشم و ابرو مشکیه رو چه چشمایی داره .
مهسا : تو هم که کف چشم و ابرو مشکی هستی . بابا یه نگاه به اون بوره بنداز چقدر موهاش خوشگله.
آنید : آره اونم بدک نیست .
مهسا : دختر چه جوریاست که تو چشمات اینقده تیزه و همه رو میبینی اما به کسی پا نمیدی؟ یه جورایی فکر میکنم هیزی اما تو اینش موندم که چرا وقتی یکی پا پیش میزاره تو اکی نمیدی؟
آنید : عزیزم کی گفته که فقط پسرا و مردا میتونن چشم چرون باشن ؟ من خودم به شخصه از هر پسر خوشتیپی که میبینم خوشم میاد حالا ممکنه تو یه ساعت من ده تا پسر ببینم که از تیپ و قیافشون خوشم بیاد . حالا باید برم با هر ده تاشون دوست بشم یا ازدواج کنم ؟
مهسا : من که نگفتم با هر ده تا دوست شو میگم چرا لااقل با یکیشون دوست نمیشی؟
آنید : تو هم مخت عیب داره ها . همه چی که قیافه نیست . یکی قیافه داره اخلاق نداره . اخلاق داره تربیت نداره تربیت داره شعور نداره شعور داره اما حس خوبی بهت نمیده . اینه که بهتره آدم فقط در حد دیدن بهشون توجه کنه نه بیشتر .
مهسا : این که نمیشه تا کی آخه این جوری ؟ تو که یه روزی باید ازدواج کنی . ندیده و نشناخته که نمیشه.
آنید : منم همینو میگم . آدمی که تو خیابون پیدا بشه همون پیدا نشه بهتره کسی که تو خیابون دنبال آدم زندگیشه مفت گرونه . بعدشم تو ازدواج کن من که از این غلطا نمیکنم .
مهسا : یعنی چی ؟ آنید یعنی تو تا حالا از کسی خوشت نیومده؟
آنید : من کی گفتم از کسی خوشم نیومده ؟ من بلا استثنا از همه ی برادران گرامی خوشم میاد .
مهسا : لوس نشو من دیدم که تو دانشگاه به کسی محل نمیزاری . درسته که با همه خوبی . اما فقط در حد دانشگاست . با همه ی پسرا مثل دخترای دورو برت رفتار میکنی .
آنید :چون من فرقی بین دختر و پسر نمیبینم . با همه خوبم اما اگه ببینم یکی ظرفیت این رفتارم و نداره یا از خوبی من برداشت بدی میکنه دیگه اون طرف و نادیده میگیرم و همون رفتاری و میکنم که اون انتظار داره مثل یه دختر آدم نمون میشم که تو زندگیش با هیچ مردی حرف نزده و توجهی بهش نمیکنم .
این جوری میشه بی سر خر زندگی کرد . بیا زودتر بریم خوابگاه باید وسایلمو جمع کنم .
مهسا: آنید باباتو چی کار میکنی ؟ فکر نمیکنم خوشش بیاد دخترش تو خونه ی کسی کار کنه ؟
آنید کمی فکر کرد و گفت : بی خیال بابا فعلا” چیزی بهش نمیگم . بعدم طوری حرف میزنی انگار قراره من برم کلفتی . بیا بریم بابا .
ادامه دارد…
شما عزیزان می توانید هر شب حوالی ساعت ۲۲ با مراجعه به سایت حیاط خلوت بخش فرهنگ و هنر>رمان>رمان باورم کن یک قسمت از این رمان زیبا را بخوانید.
اختصاصی حیاط خلوت
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
⇐ کلیک کنید: مشاهده مطالب جدید و داغ امروز ⇒
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥