خانه > فرهنگ و هنر > رمان > رمان باورم کن-قسمت شانزدهم

رمان باورم کن-قسمت شانزدهم

در این مطلب از بخش فرهنگ و هنر مجله حیاط خلوت رمان عاشقانه باورم کن به قلم آرام رضایی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان:

آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن.

بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان یه پرستار برای یه خانم سالمند توی یه خونه ی بزرگ که وسط یه باغه کار کنه که بتونه از باغش برای یادگیری رشته اش استفاده کنه.آنید مخصوصا” دنبال خونه ای میگرده که بدون عنصر ذکور باشه و خونه خانم احتشام بهترین جاست چون سالهاست که بچه های خانم احتشام خارج از کشور زندگی میکنن. همه چیز خوب پیش میره تا روزی که آنید از مرخصی میاد و …..

رمان باورم کن

◄آنچه گذشت: قسمت قبل

❤️ رمان باورم کن-قسمت شانزدهم

سرش پر از صدا بود . با اینکه خسته بود و میل زیادی به خواب داشت اما حتی نتونسته بود برای پنج دقیقه هم چشمهاش و روی هم بزاره . تا چشمهاش و میبست صدای دوستاش و میشنید که همه با هم حرف میزدن و همه یک چیز و ازش می خواستن .
(( یه عکس از شروین )) .
دخترا انقدر مشتاق شده بودن که این گودزیلای آنید و بببینن که هر چی آنید قول و قسم داده بود که این بار با دقت به شروین نگاه میکند و قیافه ی دقیقش و براشون تشریح میکن قبول نکرده بودن و اسرار داشتن که حتما” عکسش و ببینن .
از انتخاب واحد سه روزی گذشته بود آنید هر جا که میرفت موبایلش و با خودش میبرد تا بلکه موقعیتی پیش بیاد و اون بتونه یه عکس از شروین بگیره . اما واقعیت این بود که نه شروین زیاد از اتاقش بیرون می اومد و نه آنید بعد از اون ماجرا جرات میکرد زیاد جلوی چشمهای اون ظاهر بشه . دخترها هم هر روز غر میزدن و منتظر عکس بودن .
آنید با خودش فکر کرد (( امروز دیگه هر طور شده باید ازش عکس بگیرم تا این دخترا دست از سرم بردارن . مردم از بس صدای غرغراشون و شنیدم )) .
اما تازگیها این پسره یه جوری شده فکر کنم یه شکایی کرده .
چند باری که آنید مخفیانه در تلاش برای عکس گیری از شروین بود درست سر بزنگاه شروین سرش و بلند می کرد و مستقیم تو چشماش نگاه می کرد و یا بر می گشت و پشتش و به آنید می کرد و در هر حال مانع عکس گرفتنش میشد .
از جاش بلند شد و با عظمی راسخ از اتاق خارج شد .
با اینکه آنید بیشتر وقتش و تو خانه صرف خانم احتشام می کرد و سعی می کرد کنار اون باشه . اما با وجود این وقت خالی زیادی داشت . برنامه ی خانم احتشام زمان بندی خودش و داشت .
هشت صبح صبحانه . از ساعت نه تا ظهر خانم احتشام تو اتاق کار میموند و به کارهای شرکت رسیدگی می کرد . ساعت دوازده ناهار . بعد خواب بعد از ظهر . ساعت چهار تا پنج صرف ملاقات با وکیل و معاون شرکت و افراد دیگه می شد . از شش به بعد کارهای خانم احتشام و آنید برنامه ریزی میکرد . خرید . پارک . دوره های دوستانه . سینما . استخر . سونا. باشگاه و …
و زمانی که تو خانه بود مطالعه می کرد چون خانم عاشق کتاب خواندن بود .
البته پنج شنبه و جمعه خانم احتشام تمام وقت در اختیار آنید بود و آنید سعی می کرد که برنامه های شادی و برایش ترتیب بده .
همه ی اینها به لطف حضور آنید بود چون در این یک سال اخیر خانم به علت افسردگی شدید یا همیشه خواب بود و یا تو اتاق دربسته ی خودش تنها می نشست و به کل کارهای روزانه اش کنسل شده بود .

آنید وارد اتاق نشیمن شد . خانم احتشام در حال مطالعه بود . تو این جور مواقع خانم دنیای اطرافش و به کل از یاد می برد . آنچنان غرق مطالعه می شد که تا مدتها از جاش تکان نمی خورد مگر اینکه با صدای بلند صداش می کردن .
آنید با تعجب زیاد دید که شروین هم روی مبلی کنار خانم احتشام لم داده و چشماش و بسته و ظاهرا” در حال چرت زدنه . با ذوق زیاد و با قدمهایی آهسته جلو رفت و روی مبلی درست مقابل شروین نشست.
-: چه عجب این پسره دل از اتاقش کنده این یکی دوروزه به خورشید منت داده تا ببینتش .
آنید به اطرافش نگاه کرد کسی جز خودشون تو اتاق نبود . خانم احتشام هم اصلا” حواسش به دوروبرش نبود . با احتیاط موبایلش و از جیبش در آورد . زاویه ی دوربین و تنظیم کرد . شروین تمام رخ در کادر بود . از هیجان زیاد نمی تونست دکمه ی گوشی و فشار بده . با کمترین صدا دو سه عکسی در زوایای مختلف گرفت .
با ذوق به عکسهایی که گرفته بود نگاه کرد که صدایی اون و از جا پروند .
– : اگه کارت تموم شده من می خوام برم .
آنقدر هول شد که گوشی از دستش سر خورد سعی کرد تو هوا بگیردش اما باز هم گوشی درست و حسابی بین دستهاش جا نگرفت و در آخر هم محکم روی پایش افتاد .
بی اختیار گفت : آخ.
بلافاصله محکم جلوی دهنش و گرفت تا سر و صدای بیشتری نکنه . در درونش غوغایی به پا بود .
(( یعنی بیداره ؟ تو تمام این مدت می دونست من دارم چی کار می کنم ؟ ))
آنید چهار چشمی به شروین نگاه کرد اما غیر از جمله ای که شنیده بود دیگه حرف و حرکتی که نشون بده بیداره نکرده بود . هنوز هم روی مبل لم داده بود و چرت می زد .
آنید با همه ی هوش و حواسش اون و زیر نظر گرفت تا مطمئن بشه که خوابه یا بیدار .
آنید خودش و روی مبل جلو کشیده بود تا بهتر ببینه. شروین خیلی ناگهانی چشمهاش و باز کرد و به اون زل زد و آنید و غافلگیر کرد .
آنید که اصلا” انتظار یه همچین حرکتی و نداشت تکونی خورد . و این تکون باعث شد که تعادلش و از دست بده و با سر بیوفته زمین .
از خجالت غافلگیر شدن و زمین خوردن قدرت بلند شدن نداشت . خلاصه به هر جون کندنی بود خودش و جمع و جور کرد و دو زانو روی زمین نشست . خیلی آرام و با احتیاط سرش و بلند کرد .
شروین روی مبل نشسته و آرنجهاش و به زانو تکیه داده و وزنش و روی دستهاش انداخته بود و با نگاه تحقیر آمیز و پوزخند کجی بهش نگاه می کرد . از روی تاسف سری تکون داد و زیر لب کلمه ای گفت که آنید با شنیدنش داغ کرد . بعد با بی تفاوتی از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
آنید هنوز به حرف شروین فکر می کرد و با حرص میگفت : چی ؟ به من گفت ؟ به من گفت بی عرضه ؟ به چه حقی ؟ دلم می خواد گردنتو بشکونم . آخرش خودم با این دستام این پسره ی مغرور از خود راضی و به درک حواله میکنم . احمق .
خیلی عصبی از جاش بلند شد و با حرص موبایلش و برداشت و در حالی که زیر لب غرغر میکرد از اتاق بیرون رفت .
_ همش تقصیره این دخترای پسر ندیدست که من و به این خفت کشوندن . حالشون و می گیرم . یکی نیست بهشون بگه صبح تا شب دور و برتون این همه پسر و مرد از مدلای مختلف در رفت و آمدن اونوقت شما بند کردین به این پسره ی ایکبیری . اه …

آنقدر از دست دخترها عصبانی بود که دلش می خواست یه کتک سیر مهمونشون کنه . با اخم وارد کلاس شد و خیلی سریع تو ردیف اول کلاس کنار مهرنوش نشست و با عصبانیت کیف و کتابش و روی میز کوبوند. مهرنوش با تعجب نگاهی بهش کرد و وقتی دید عصبانیه به یک سلام کوتاه اکتفا کرد و آنید را به حال خودش گذاشت .
پنج دقیقه ی بعد دختر ها وارد کلاس شدن و تو ردیف پشتی آنید نشستن .
درسا : اوی اخموخانم حالا ازت کم میشد واسه ماهم جا بگیری؟
آنید صورتش و به سمت دیگه چرخوند و وانمود کرد که صداش و نشنیده .
با آمدن استاد همه سر جاشون نشستن . کلاس داشت تموم می شد اما اخم های آنید هنوز باز نشده بود . با اینکه عاشق این درس بود و همیشه با دقت به تمام حرفهای استاد گوش می کرد و می نوشت اما این بار چیزی از درس نفهمیده بود . با اینکه سعی کرد همه ی حرفهای استاد و بنویسه اما اصلا مطمئن نبود که بتونه نوشته هاش و بخونه . در طول کلاس درسا و مریم مدام در مورد شروین حرف میزدن و گاهی الناز و مهسا هم تو بحثشون شرکت می کردند . حتی تو بعضی موارد نظر آنید و هم می پرسیدن. با اینکه آنید سعی می کرد وانمود کن که اصلا” صداشون و نمی شنوه اما حرصش و موقع نوشتن رو خودکار و ورق خالی می کرد . خودکار و روی کاغذ فشار می داد و تند تند می نوشت به خاطر همین خطش خرچنگ قورباغه ای شده بود و نمی تونستی چیزی از نوشته ها بفهمی . با اینکه همیشه وقتی سر کلاس جزوه می نوشت به خاطر تند نوشتن خطش بد می شد اما هیچ وقت به این شکل در نیو مده بود .
درسا و مریم در باره ی شروین بحث می کردن و این بار اصرار داشتن که آنید حتما” نظرش و بگه و اصلا” توجهی به بی محلی هاش نمی کردن.
درسا آروم اما به طور مداوم صداش می کرد و حتی راه جدیدی برای جلب توجه اون پیدا کرده بود . با اصرار و سماجت خودکارش و تو پشت آنید فرو می کرد.
آنید دیگه تحملش تموم شده بود . صدای درسا که مدام اسمش و صدا می کرد به اندازه ی کافی روی اعصاب بود دیگه تحمل سیخونک زدنش و نداشت .
تو یک لحظه کنترلش و از دست داد و خودکارش و رو میز کوبوند و با عصبانیت و صدای نسبتا” بلند بدون اینکه روش و برگردونه گفت : چیه؟؟؟
یه دفعه همه ی کلاس ساکت شدن و سرها به سمت آنید برگشت . استاد با نگاه عصبانی و ناباور رو به آنید کرد و گفت: خانم کیان اگه مشکلی دارید یا تمایلی به گوش دادن به درس ندارید تشریف ببرید بیرون کلاس و این جوری مزاحم بقیه ی بچه ها نشید .
آنید که حسابی شرمنده شده بود مخصوصا” اینکه جلوی استاد مرتضوی که خیلی به درسش علاقه داشت ضایع شده بود . با خجالت و سری پایین افتاده گفت : ببخشید استاد دیگه تکرار نمیشه .
استاد سری از روی تاسف تکان داد و به ادامه ی درس برگشت.

وقتی کلاس تموم شد آنید خیلی سریع وسایلش و جمع کرد و دنبال استاد دوید .
آنید : استاد … استاد … ببخشید یک لحظه …
آنید بالاخره تونست استاد مرتضوی و تو حیاط دانشکده متوقف کنه. استاد ایستاد و به طرف آنید برگشت .
استاد : بفرمایید خانم کیان .
آنید که به خاطر عجله و دویدن به نفس نفس افتاده بود یکم ایستاد تا نفسهاش تنظیم بشه و بعد با خجالت گفت : استاد بابت امروز واقعا” شرمندم نمی دونم چی شد که کنترلم و از دست دادم . ببخشید .
استاد با دقت به آنید نگاه کرد و گفت : خانم کیان شما مشکلی دارید؟؟؟
آنید خیلی تعجب کرد سرش و بلند کرد و گفت : بله ؟؟؟
استاد : به نظر میاد شما مشکلی داشته باشید چون امروز اصلا” خودتون نبودید . من از شاگردای خوبم انتظار بی توجهی به درس و ندارم . امروز از لحظه ی اول شما تو فکر بودید و اخم کرده بودین . مشکلی پیش اومده ؟؟؟
آنید که حسابی هول شده بود گفت : نه نه استاد مشکلی نیست . ببخشید دیگه تکرار نمی شه .از این به بعد حواسمو بیشتر جمع درس می کنم . بازم ببخشید .
استاد سری تکان داد و گفت : امیدوارم .
آنید باز هم تشکر کرد و روش و برگردوند تا بره اما تو یک لحظه تعادلش و از دست داد و جزوه هاش از دستش افتاد و هر برگی به سمتی رفت .آه از نهادش در اومد و تو دلش گفت : (( لعنتی همین الان باید میریختی پایین . )) بعد نشست و مشغول جمع کردن جزواتش شد .
استاد مرتضوی هم خم شد تا به آنید کمک کنه.
آنید نگاهی به اطرافش کرد تا ببیند باز هم برگه ای روی زمین مونده یا نه وقتی مطمئن شد که همه ی ورق ها رو جمع کرده بلند شد و تو جاش ایستاد . منتظر بود تا استاد برگه هایی که جمع کرده رو بده اما استاد یکی از برگه ها رو بالا گرفته بود و با کنجکاوی و تعجب بهش نگاه می کرد . با صدای سرفه ی کوتاه آنید به خودش اومد و نگاهی مشکوک به آنید انداخت و گفت : خانم کیان این جزوه ها رو خودتون نوشتید ؟؟؟
آنید با گیجی گفت : بله استاد چه طور؟؟؟
استاد : شما مطمئنید؟ اگه این و شما نوشتید پس برگه های امتحانتون و کی جواب میده ؟؟؟
آنید گیج شده بود و متوجه منظور استاد نمی شد . (( یعنی چی برگه ی امتحانتو کی نوشته معلومه دیگه خودم مینویسم جن و پری که برام نمی نویسن )) .
آنید گیج و منگ به استاد نگاه کرد تا متوجه ی منظورش بشه که چشمش به برگه ای که دست استاد بود افتاد. مثل برق گرفته ها در جا خشک شد . (( وای جزوه ی امروز دستشه . خوب حق داره شک کنه . این خط قورباغه ای کجا و خط سر امتحانم کجا . ))
آنید سرش و پایین انداخت و با خجالت به خاطر خط بدش گفت : راستش شما سر کلاس خیلی تند درس میدید و اگه من بخوام همه ی حرفاتون و بنویسم دیگه نمی تونم مواظب خطم باشم واسه همینم …خوب … وقتی تند مینویسم خطم این شکلی میشه .
با اینکه استاد سعی داشت خنده رو از چشماش دور کنه و با همان نگاه جدی به آنید نگاه کنه اما کار خیلی سختی بود . دیدن قیافه ی خجالت زده و ترسیده ی آنید و لحن صادقش که همراه با ناچاری بود همه و همه ترکیب خنده داری داشت .
استاد با سرفه ای جلوی خودش و گرفت و برگه ها رو به آنید داد و با گفتن : بیشتر دقت کنید روش و برگردوند و از آنید دور شد .
آنید یکم ایستاد و رفتن استاد و نگاه کرد و وقتی مطمئن شد که استاد به اندازه ی کافی دور شده نفسی از سر آسودگی کشید و برگشت . اول چند قدم آهسته برداشت و بعد قدم هاش و تند کرد و در آخر شروع به دویدن کرد .
وقتی از پیچی که منتهی به ساختمان کلاسها می شد گذشت صدای کسی وشنید که اسمش و صدا می کرد . در جا ایستاد و به سمت چپش نگاه کرد .
درسا روی زمین نشسته بود . مریم تا شده و دلش و گرفته بود. الناز به درخت چسبیده و مهسا با دو دست جلوی دهنش و گرفته بود . وجه تشابه همه ی آنها این بود که از خنده در حال انفجار بودند.
آنید اخم کرد و با عصبانیت به دخترها گفت : زهرمار چتونه هرهرتون هواست ؟؟؟ واسه چی این جوری می خندید .
درسا : استاد بد جوری حالتو گرفت نه ؟ اگه پیله می کرد تا از دانشگاه اخراج نمی شدی وg کنت نبود.
آنید : شما فضولا داشتید نگاه می کردید؟؟ مرض بسه دیگه نخندین .
این و گفت و عصبانی راهش و کشید که بره .
درسا : کجا خانم ؟ چه زودم بهش بر میخوره .
آنید : دارم میرم کیفمو بیارم . عجله داشتم یادم رفت کیفمو بیارم فقط این جزوه های آبرو برو برداشتم .
درسا : زحمت می کشید . ما آوردیمش بیا بگیر .اخماتم وا کن نمی خواد حالا قهر کنی . به جون خودم تو هم جای ما بودی و همچین صحنه ی مهیجی و میدیدی بدتر از اینا می کردی . به خدا خیلی خنده دار بود .
آنید با حرص کیفش و از دست درسا کشید و خواست راه رفته رو برگرده که درسا گفت : یادم رفت بگم اون فیلم ترسناکه که دنبالش بودی و برات گذاشتم تو کیفت .
آنید با شنیدن این حرف در جا ایستاد . گل از گلش شکفت و با لبخند پت و پهنی به سمت دخترها چرخید و به درسا گفت : راست میگی ؟
درسا : آره به خدا حالا می شه آشتی کنیم ؟
آنید : خوب راستش …. باشه آشتی اما فقط به خاطر فیلمه وگرنه می خواستم همتون و بکشم .
درسا : باشه به خاطر فیلم وگرنه ما می دونیم تو چه ابن ملجمی هستی.
آنید . وای خدا دلم می خواد همین الان برم فیلمه رو ببینم . نه … شب حالش بیشتره . وای خدا طاقت ندارم تا آخر کلاسا صبر کنم دلم می خواد همین الان برم خونه.
درسا : آبجی فعلنه بی خیال شو پاشو بریم سر کلاس که دیر شده…

ادامه دارد…

شما عزیزان می توانید هر شب حوالی ساعت ۲۲ با مراجعه به سایت حیاط خلوت بخش فرهنگ و هنر>رمان>رمان باورم کن یک قسمت از این رمان زیبا را بخوانید.

اختصاصی حیاط خلوت

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

 کلیک کنید: مشاهده مطالب جدید و داغ امروز 

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

اینم ببین!

متن زیبا برای ولادت امام سجاد (ع)

دل نوشته ولادت امام سجاد ای سید الساجدین تو را می جویم از قله های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *