خانه > فرهنگ و هنر > رمان > رمان باورم کن-قسمت سی و دوم

رمان باورم کن-قسمت سی و دوم

در این مطلب از بخش فرهنگ و هنر مجله حیاط خلوت رمان عاشقانه باورم کن به قلم آرام رضایی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم.

خلاصه داستان:

آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن.

بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان یه پرستار برای یه خانم سالمند توی یه خونه ی بزرگ که وسط یه باغه کار کنه که بتونه از باغش برای یادگیری رشته اش استفاده کنه.آنید مخصوصا” دنبال خونه ای میگرده که بدون عنصر ذکور باشه و خونه خانم احتشام بهترین جاست چون سالهاست که بچه های خانم احتشام خارج از کشور زندگی میکنن. همه چیز خوب پیش میره تا روزی که آنید از مرخصی میاد و …..

رمان باورم کن

◄آنچه گذشت: قسمت قبل

 رمان باورم کن – قسمت سی و دوم

غذا حاضره. سرمو بلند کردم دیدم شروین بالا سرم ایستاده. دوست داشتم زبونمو براش در بیارم بگم کنف شدی؟ دیدی نترسیدم؟ خیط. با یه پوزخند از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه و اصلا به شروین که با تعجب نگام میکرد توجه نکردم. چیه نکنه انتظار داشت ازش تشکر کنم؟ این همه من درست کردم اون خورد یه دفعه ام دست پخت شازده رو بخوریم …… ذهنم قفل کرد. بی اختیار سوتی کشیدم.

نه این پسره کارش درسته. ببین چه میزی چیده. سوسیس بندری درست کرده بود و با گوجه و خیار شور تزئینش کرده بود خداییش قیافه اش آدم و به اشتها وامی داشت. شروین کنارم ایستاده بود و با غرور نگام میکرد. اییشششششش ایکبیری حالا فکر کرده یه بندری پخته خیلی کار کرده. خونسرد رفتم پشت میز نشستم. شروینم یکم نگام کرد و بعد اونم اومد و نشست رو به روم. بشقابمو پر از بندری کردم. شروین با ابروهای بالا رفته نگام می کرد. انقده نگاه کن که جونت در بیاد عمرا” تشکر کنم. مشغول خوردن شدم. شروینم بعد چند دقیقه بیخیال شد و شروع کرد به غذا خوردن.

انصافا” خیلی خوشمزه بود. اما نمی دونم چرا هر چی بیشتر می خوردم و مطمئن تر میشدم که دست پختش خوبه بیشتر حرص می خوردم. شاید چون خودم آشپزیم افتضاح بود دوست نداشتم شروین غذاش به این خوشمزگی باشه. دوست داشتم به یه چیزی گیر بدم، اما به چی؟؟؟؟ یه نگاه به غذا کردم. جای گیری نبود. یه نگاه به میز انداختم. گوجه و خیار شور و سس تند و نمک وفلفل و آب و …. ایول نوشابه … نوشابه یادش رفت بیاره.

شروین داشت به غذاش یکم سس اضافه میکرد. با یه لبخند ملیح نگاش کردم و خیلی مهربون گفتم: زحمت کشیدی غذا درست کردی. میشه لطف کنی نوشابه ام بیاری؟ یخچال پشت سرته. یادم بود که تو حرفام کلمه ممنون و مرسی و دستت درد نکنه رو نگم. شروین متعجب و گیج نگام کرد. باورش نمیشد انقده مهربون و با لبخند باهاش حرف بزنم. تو دلم داشتم براش زبون در میاوردم.

چون خیلی مودب ازش درخواست کردم فکر کنم روش نشد وحشیانه بهم بگه به من چه خودت پاشو. واسه همین با یه نگاه طولانی بهم آروم از جاش بلند شد و به همون آرومی رفت سمت یخچال. تا روش و برگردوند تندی رو میز خم شدم وسس تند و خالی کردم تو بشقابش و کلی فلفلم ریختم روش و با دست یکم قاطیش کردم و سریع نشستم سر جام شروین نوشابه رو از تو یخچال برداشت و داشت درش و می بست.

تو لیوانم آب پر کردم و تا شروین رسید کنار میز بهش گفتم: میشه یه لیوانم برام بیاری آخه تو لیوانم آب ریختم. دوباره یه نگاه سرد اما مشکوک به من و لیوانم کرد و نوشابه رو گزاشت رو میز و رفت سمت کابینتا تا لیوان بیاره. منم سریع در نمکدون و برداشتم و خالیش کردم تو لیوانم و با انگشت همش زدم . کارم که تموم شد آروم سر جام نشستم. شروین داشت تو کابینت دنبال لیوان میگشت غیر دوتا لیوانی که من از تو کابینت در آورده بودم دیگه لیوان بیرون نبود و انگاری شروینم نمی دونست لیوانا کجاست که داشت همه ی کابینتا رو نگاه می کرد.

منم خونسرد نشسته بودم. دلم نوشابه خواست. با اینکه نوشابه دوست دارم اما از گازش خوشم نمیاد و همیشه قبل نوشابه خوردن تکونش می دم که گازش کم بشه. دستمو بردم سمت نوشابه و برش داشتم همون جور که به شروین نگاه می کردم نوشابه رو هم تکون می دادم. منتظر بودم شروین لیوان بیاره تا نوشابه بخورم. بالاخره لیوانا رو پیدا کرد و یه لیوان گرفت. اومد کنارم و یکم محکم گذاشتش رو میز کنار دستم.

منم یه لبخند مهمونش کردم که یه چشم غره نصیبم شد و منم نیشم و بستم. لیاقت نداشت باهاش مهربون باشم. هر بلایی سرت بیارم حقته. یه شکلک براش در آوردم و یه قاشق از بندری فرستادم تو دهنم. چشم از شروین بر نمی داشتم. شروین همون جور آروم رفت و سر جاش نشست. این پسره مثل لاکپشت فس فسو بود. دل تو دلم نبود.

شروین با همون قیافه ی یخ و قطبیش یه قاشق پر بندری برداشت و برد سمت دهنش. نیشم کم کم داشت شل می شد. تو دلم تشویقش می کردم که یکم عجله کنه. بخور آفرین بزار تو دهنت … آهان یکم دیگه … ایوللللللللللل … حالا یکم مزه مزه کن … خوبه …. قربونت حالا قورتش بده تا تموم جونت شفا بگیره … آفرین …. شروین لقمه رو تو دهنش گزاشت و آروم آروم جویید. اخماش آروم آروم تو هم رفت انگاری متوجه شد که یه چیزی اشتباهه.

اخمش عمیق شد تا خواست دهنش و باز کنه انگار هل شد و اشتباهی لقمه رو قورت داد. کبود شد و شروع کرد به سرفه کردن. من با نیش باز لیوان آب کنارم و برداشتم و مثلا نگرانم بلند شدم و رفتم کنارش ایستادم و با صدایی که تمام سعیمو می کردم که نگران باشه نه خوشحال گفتم : چی شد؟؟؟ چرا کبود شدی؟؟؟ بیا آب بخور… لیوان و دادم دستش و خودم با تموم زوری که داشتم کوبیدم پشتش که مثلا” لقمه بپره بیرون از تو حلقش.

با هر ضربه ی من که یه جورایی ضربات عقده گشایی بود شروین یه دور خم میشد رو میز و صاف میشد. دستش که دور گلوش بود و آورد بالا که یعنی بسه نزن. منم که خودمو خالی کردم راضی دست از ضربه زدن برداشتم. شروینم که خیالش راحت شد که دیگه قرار نیست کمرش بشکنه رفت سراغ معضل اصلی یعنی خفگی ناشی از فلفل. لیوان آب و برداشت و یه نفس داد بالا که به ۲ ثانیه نکشید که مثل چشمه جوشان آب از تو دهنش فواره زد بیرون و دوباره به سرفه افتاد.

اومدم بزنم پشتش که رو میز نیم خیز شد. من که دلم حسابی خنک شده بود مونده بودم این چرا رو میز داره دراز میکشه؟ دراز کشیدن چه کمکی به خفگی میکنه؟ چشمم بهش بود که دیدم دستش و برد سمت نوشابه و و کشیدش سمت خودش. داشتم فکر می کردم نوشابه می خواد چی کار؟ یهو به خودم اومدم دیدم تو جاش ایستاد و قبل از اینکه کلمه نه از تو دهنم در بیاد با یه حرکت در نوشابه رو باز کرد که یهو کلی نوشابه با کف فراوان، فوران زد بیرون و سر تا پای شروین با نوشابه یکی شد.

خنده دارش اینجا بود که شروین از تعجب دهنش باز مونده بود و این نوشابه ها که فوران می کردن تو هوا کلیشم رفتن تو دهن اون و وقتی به خودش اومد و دهنش و بست انگاری همون مقدار نوشابه عطشش و فرو برد. تو جام خشک شده بودم. نمی دونستم بخندم یا تعجب کنم. صحنه هایی که تو این دو دقیقه دیده بودم برام مثل یه فیلم یک ساعته بود که قدرت حرکت و ازم گرفته بود. نمی دونستم از اینکه فلفلا و سس و آب شور مطابق نقشه ام حال شروین و گرفته بخنده ام یا از اینکه ناخواسته کاری کردم که شروین با نوشابه یکی بشه تعجب کنم.

با خودم در گیر بودم که شروین برگشت و با اون قیافه ی سر تاپا خیس نوشابه ایش با یه جفت چشم قرمز که نمی دونم به خاطر فلفلی بود که خورد یا از عصبانیت قرمز شده بود بهم نگاه کرد. احساس خطر کردم مثل مار زنگی انگار بهم هشدار می داد که اوضاع خطریه. ناخوداگاه یه قدم رفتم عقب که کاش نرفته بودم. ظاهرا” این حرکتم یه جور علامت مثبت بود به شروین، یه جور بله که ثابت می کرد همه ی این اتفاقا تقصیر منه.

چشمای شروین ریز شد. مشتش گره شد و با دادش من پا گذاشتم به فرار . مثل فنر که تا آخرین ظرفیتش جمش کرده باشن و یهو ولش کنن منم همون جور از جام پریدم و دوییدم سمت بیرون. شروینم دنبالم. صدای داد کشیدن و تهدیدش و میشنیدم که می گفت: اگه دستم بهت برسه می دونم چی کارت کنم. منم همون جور که خودمو از در ویلا پرت می کردم تو باغ تو دلم میگفتم: مگه دیوانم وایستم تو من و بگیری. همین جوریش مثل گودزیلایی وای به حال الان که آتیشتم شعله کشیده و از دماغ و دهنت زده بیرون.

با تمام توانم دوییدم سمت در باغ که تو چهار متری در باغ صدای پارس سگه رو شنیدم. ظاهرا” دوییدن من برای اون یه زنگ خطر بود که باعث شد یکدفعه از ناکجا جلو روم سبز بشه و شروع کنه به پارس کردن. من که داشتم با سرعت نور می دوییدم که از ویلا بزنم بیرون وقتی سگه رو با اون دندوناش و صدای واق واق وحشتناکش شنیدم مثل ترمز ماشین سعی کردم بایستم. از این سگه بیشتر از شروین می ترسیدم. تو دو متریش تونستم خودمو نگه دارم و این بار خلاف جهت سگه سمت ویلا می دوییدم. تو دلمم به هر چی شانس مزخرف بود بد و بیراه میگفتم.

وسطای راه بودم که شروین و دیدم که عصبانی داره میدوئه دنبالم و تا دید من دارم میام سمتش تعجب جای عصبانیت و گرفت و تا همون جا که اومد ایستاد و به من نگاه کرد. منم که به کل یادم رفته بود داشتم از دست شروین در میرفتم حالا همچین می دوییدم سمتش انگار تنها فرد محبوبم تو کره زمین و دیدم. تو دو متریش داد زدم. سگه رو بگیر دوباره هار شده. تو حال و هوای خودم نبودم وگرنه از لبخندی که رو لبای شروین اومده بود چشمام از کاسه در میومد. از کنار شروین دوییدم و رد شدم که احساس کردم به عقب کشیده شدم.

اون چیزیم که من و یه عقب کشوند دست شروین بود که دور بازوم قفل شد و چون اصلا انتظارش و نداشتم پرت شدم تو بغلش و محکم کوبیده شدم تو سینه اش یه لحظه از سفتیش فکر کردم خوردم رو آسفالت. از ترس چشمام و بستم و یه جیغ کوتاه کشیدم. مطمئن بودم شروین زنده ام نمی ذاره. الان وقت کلاس ملاس گذاشتن و حفظ غرور و شخصیت نبود الان دقیقا” وقت التماس کردن بود.

با همون چشمای بسته تند و تند شروع کردم به حرف زدن: ببخشید، من و نکش فقط می خواستم یکم اذیتت کنم چون همش من و می ترسونی و حرصم میدی. قسم می خورم که فقط تند شدن بندریتو آب شوره تقصیر من بود. هیچ نقشه ای واسه نوشابه نداشتم اون و تکون داده بودم چون نوشابه گاز دار نمی خورم. توهم قبل از این که بفهمم چی کار می خوای بکنی در نوشابه رو باز کردی. من هنوز جوونم یه کامیون آرزو دارم من و نکش.

به فکر مسئولیتی باش که در قبال من داری، اگه بلایی سر من بیاری طراوت جون حتما حسابتو می رسه. خواهشا من و جلوی این سگه هم ننداز. فقط کافیه یه گازم بگیره هاری میگیرم میمیرم خونم میوفته گردنت. اصلا دندونای خود سگه آسیب می بینه من استخونام اونقدر سفته که می ترسم یه بلایی سر دندونای سگت بیاد. نمی دونستم دارم چه چرت و پرتی میگم فقط می خواستم یه فکی زده باشم که یکم وقت بخرم تا یه جوری از دست این گودزیلا در برم.

با شنیدن صدای قهقهه بلندی که روح واز بدنم خارج کرد آروم چشمامو باز کردم. باورم نمی شد این صدای خنده بلند مال این کوه قطبی بود که به چه قشنگی و با تموم احساسات داشت می خندید. دستاش هنوز به بازوهام بود و به خاطر تکون خوردن ناشی از خنده اش منم تکون می خوردم. مبهوت خندیدنش بودم که با تک سرفه ای خنده اش و خورد و سعی کرد دوباره خونسرد و بیتفاوت باشه اما با همه ی تلاشی که کرد چشماش هنوز قهقهه می زد.

زبونم بند اومده بود. شروین تو چشمام نگاه کرد و گفت: نمی دونم چقدر عصبیت کردم که خواستی این جوری تلافی کنی. یادم نمیاد کاری کرده باشم که نیاز به تلافی باشه تا جایی که می دونم غیر ۴ تا کنایه و متلک حرف دیگه ای بهت نزدم. شاید بیشتر از این عصبی که تو موقعیتهای حساس مچت و گرفتم. در واقع تو از کارای خودت عصبانی هستی نه من. در ضمن من نمی خوام تو رو خوراک این سگه بکنم یا خودم اذیتت کنم همین ترسی که الان داشتی برات کافیه.

بعد یه فشار محکم به بازوهام داد که نفسم از درد بند اومد و گفت: ولی یادت باشه دفعه آخره که سر به سر من می ذاری. من همیشه انقدر مهربون و بخشنده نیستم. این جمله اش چقدر آشنا بود. ذهنم رفت عقب. ((طراوت جون رو صندلی نشسته بود و من داشتم براش در مورد دیر کردنم برای ناهار توضیح می دادم. طراوت جون: دفعه آخرت باشه من همیشه انقدر بخشنده و مهربون نیستم. )) حقا که نوه ی همون آدمه.

با فشاری که به بازوم آورد حواسم برگشت سر جاش و دوباره تو چشماش نگاه کردم. منتظر جواب من بود. فقط یه سر تکون دادم. چند لحظه دیگه تو چشمام زل زد و بعد خیلی آروم بازومو ول کرد و روش و برگردوند. منم دنبالش. رفت تو ویلا و رفت رو مبل نشست. یه نگاه به آشپزخونه انداختم. چقدر دلم می خواست الان اون بندریه خوشمزه جلوم بود و من میلومبوندمش اما با گندایی که زده بودم دیگه روم نمیشد برم سمتش. دوست نداشتم کنار شروین بمونم. اصلا”بهش اطمینان نداشتم میترسیدم نظرش عوض بشه و بخواد تلافی کنه.

کاش بر میگشتیم تهران. از کار و زندگی افتاده بودم. یه شب بخیر آروم گفتم که شروین حتی به خودش زحمتم نداد جوابمو بده با کنترل تلویزیون ور میرفت و کانالا رو بالا و پایین می کرد. اومدم برم سمت پله ها که گوشی شروین زنگ خورد. از اونجایی که خیلی فضولم قدمام و آروم کردم ببینم کی زنگ زده بهش. آخه خیلی عجیب بود. تا حالا ندیده بودم کسی بهش بزنگه. شروین گوشیش و از تو جیبش در آورد و یه نگاه به صفحه اش کرد و جواب داد.

شروین: بفرمایید … ………….. شروین: با کی کار دارید؟؟؟ ………….. شروین: نه اشتباه گرفتید خانم. ……………… این داشت با کی حرف میزد؟؟؟؟ صدای اون سمت و نمیشنیدم فقط حرفای شروین و میشنیدم. یه خانم زنگ زده ؟ یعنی کی میتونه باشه؟ شروین: خانم گفتم که این خط منه، منم کیان نیستم. ……………. کیان ؟؟؟ کیان؟؟؟ هههههههههههههههههههههه…… ….. وای بدبخت شدم.

دوییدم سمت شروین که رو مبل نشسته بود و از این ور مبل خودمو پرت کردم رو پشتی مبل. نصف تنم از اون ور مبل آویزون بود. هجوم بردم سمت گوشی و خواستم گوشی و از شروین بگیرم که شروین گوشی و قطع کرد و کار از کار گذشت. همون جور نصفم تو هوا و نصفم آویزون مبل بود و دستمم تو هوا مونده بود. خشک شدم. شروین گوشی و آورد پایین و تازه متوجه من شد وبا تعجب و چشمای باز به من نگاه کرد.

همون جور که گوشی و میاورد پایین گفت: این کارت یعنی چی؟؟؟؟ اخمام رفت تو هم. مرتیکه الاغ آخه این رفتارم چه معنی میتونه بده؟ هیچی می خواستم حمله کنم بهت کله اتو از تن بی خاصیتت بکنم که تو متوجه شدی و نقشه ام با شکست رو به رو شد. با حرص خودمو صاف کردم و ایستادم و از همون پشت مبل عصبانی و با صدای کمی بلند بهش گفتم: چرا قطع کردی؟ چرا گوشی و به من ندادی؟ شروین که تعجبش بیشتر شد از جاش بلند شد و رو به من ایستاد.

 

 

ادامه دارد…

شما عزیزان می توانید هر شب حوالی ساعت ۲۲ با مراجعه به سایت حیاط خلوت بخش فرهنگ و هنر>رمان>رمان باورم کن یک قسمت از این رمان زیبا را بخوانید.

اختصاصی حیاط خلوت

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

 کلیک کنید: مشاهده مطالب جدید و داغ امروز 

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

اینم ببین!

متن زیبا برای ولادت امام سجاد (ع)

دل نوشته ولادت امام سجاد ای سید الساجدین تو را می جویم از قله های …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *