خانه > مذهبی > زندگی نامه بزرگان دینی > ۵ داستان کوتاه از زندگی حضرت محمد (ص) برای کودکان

۵ داستان کوتاه از زندگی حضرت محمد (ص) برای کودکان

داستان ها در تربیت کودکان نقش مهمی دارند. بخصوص داستان های مذهبی و آموزنده از پیامبران و امامان اهمیت زیادی دارند چرا که کودکان علاوه بر سرگرم شدن و یادگیری از نتایج داستان از همان کودکی با خصوصیات اخلاقی بزرگان دین هم آشنا خواند شد.

در این مطلب از حیاط خلوت پنج داستان کوتاه از زندگی حضرت محمد(ص) برای کودکان آماده کرده ایم که شما پدر و مادر عزیز می توانید برای فرزندانتان بازگو کنید.

5 داستان کوتاه از زندگی حضرت محمد (ص) برای کودکان

داستان های کوتاه از زندگی حضرت محمد (ص) برای کودکان

بازی با بچه‌ها
روزی از روزها پیامبر(ص) برای رفتن به مسجد و خواندن نماز دیر کرده بودند. همه مردم منتظر آمدن ایشان بودند.چون پیامبر هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمدند. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، و با بچه‌ها بازی می‌کنند، آن‌ها دیدند که پیامبر بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند.
یکی از یاران جلو رفت و به پیامبر گفت: از شما بعید است، نماز دیر شده است بیایید به مسجد برویم.
پیغمبر با خوش رفتاری رو به بچه‌ها کرد و گفت: شترتان را با چند گردو عوض می‌کنید؟
بچه‌ها مقداری را تعیین کردند. پیامبر رو به یارانشان کردند و فرمودند: بروید گردو بیاورید و مرا از این بچه‌ها بخرید.

کودکان می‌خندیدند، و پیامبر هم با آن‌ها می‌خندید. پس از آن که یاران پیامبر گردو آوردند. پیامبر گردو‌ها را به بچه‌ها دادند و خودشان به مسجد رفتند.

*************
احترام به کودکان

روزی پیامبر(ص) نشسته بود، امام حسن و امام حسین علیهما السلام وارد شدند. حضرت به احترام آنان از جای برخاست و به انتظار ایستاد. چون کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتی چند طول کشید. بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی آنان رفت و استقبال کرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خویش سوار کرد و به راه افتاد و می‌فرمود: فرزندان عزیز، مرکب شما (یعنی چیزی که بر آن سوار می‌شوند: مثل اسب یا شتر) چه خوب مرکبی است و شما چه سواران خوبی هستید.

*************
خرما با هسته
روزی پیامبر(ص) و امام علی(ع) نشسته بودند دور هم خرما می‌خوردند. پیامبر هسته خرماهایش را یواشکی می‌گذاشت جلوی امام علی(ع). بعد از مدتی پیامبر رو به امام علی(ع) کردند و فرمودند: پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.
همه نگاه کردند، دیدند جلوی امام علی(ع) از همه بیشتر هسته خرما بود.
امام علی(ع) فرمود: ولی من فکر می‌کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.

همه نگاه کردند. جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود. سپس همه خندیدند.

*************
معجزه‌ای جالب
بت‌پرستان به پیامبر(ص) گفتند: اگر پیامبری باید معجزه کنی.
پیامبر(ص) فرمود: اگر معجزه کنم آن وقت ایمان می‌آورید؟
همه گفتند: آری.
پیامبر(ص) فرمود: خب بگویید چه کاری انجام بدهم.
بت‌پرستان گفتند: اگر می‌توانی به آن درخت بگو از ریشه کنده شود و این جا بیاید.
سپس پیامبر(ص) به درخت اشاره‌ای کردند. درخت از زمین کنده شد و روی ریشه‌هایش حرکت کرد و تا نزد پیامبر دوید و سایه‌اش را بر سر پیامبر(ص) انداخت.
همه گفتند: بگو تا درخت دو نصف شود.
پیامبر گفتند و همان طور شد.
باز بت‌پرستان گفتند: حالا دوباره به هم بچسبد.
پیامبر گفتند و همان طور شد.
گفتند: بگو برگردد.
پیامبر گفتند و درخت برگشت سر جای اولش.
بت‌پرستان بدجنس پس از مشاهده این همه از معجزه از پیامبر به جای آن که ایمان بیاورند به پیامبر(ص) گفتند: تو جادوگری!
پیامبر(ص) فرمود: می‌دانستم ایمان نمی‌آورید. از الان می‌بینمتان که در جنگ بدر کشته می‌شوید و جنازه‌تان را درون چاه می‌اندازیم…

و همان طور که پیامبر(ص) فرمودند همه آن‌ها در جنگ بدر کشته شدند و جنازه‌شان در چاه انداخته شد.

*************
قوی‌ترین مردم کیست؟
روزی جوانان شهر پیامبر سرگرم زورآزمایی و مسابقه وزنه‌برداری بودند. سنگ بزرگی‏ آنجا بود که که هر کس آن را بلند می‌کرد از همه قوی‌تر به شمار می‌رفت. در این هنگام رسول اکرم(ص) از راه رسیدند و پرسیدند: چه می‌کنید؟
جوانان پاسخ دادند: داریم زورآزمایی می‌کنیم. می‌‏خواهیم ببینیم کدام یک از ما قوی‌تر و زورمندتر است.
پیامبر به آن‌ها فرمودند: میل دارید که من بگویم چه کسی از همه قوی‌تر و نیرومندتر است؟
همه گفتند: البته، چه از این بهتر که رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
افراد جمعیت همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم کدام یک را به عنوان‏ قهرمان معرفی خواهد کرد؟
عده‌‌ای بودند که هر یک پیش خود فکر می‌‏کردند الآن‏ رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفی خواهد کرد.
رسول اکرم(ص) فرمودند: از همه قوی‌تر و نیرومندتر آن کسی است که اگر از چیزی‏ خوشش آمد، علاقه به آن چیز او را به انجام زشتی‌ها مجبور نکند و اگر زمانی عصبانی شد خودش را کنترل کند و همیشه حقیقت را بگوید و کلمه‌ای دروغ یا حرف زشت بر زبان نیاورد.
منبع: ستاره

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

 کلیک کنید: مشاهده مطالب جدید و داغ امروز 

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

اینم ببین!

متن زیبا در مورد روزهای پایان سال و آمدن بهار

عکس نوشته زیبا پایان سال در ادامه مجموعه ای از متن زیبا در مورد پایان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *