خانه > بایگانی برچسب: داستان کوتاه (صفحه 2)

بایگانی برچسب: داستان کوتاه

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت ششم

آنچه گذشت : قسمت پنجم ❤️ رمان منفی عشق سنگینی نگاه علی رو حس میکردم میخواست ببینه حالم خوبه یا نه با لبخندم به مهمونا بهش فهموندم که خوبم اونم نگاهشو برداشت وبه زمین دوخت یکی یکی چایی هاروتعارف کردم ونشستم خداروشکر بحث جنگ وجوونای شهید تموم شده.بود عمو علی صدایش …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه خواندنی؛ مرد هیزم شکن و جنیفر لوپز

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود تبرش افتاد تو رودخونه وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید : چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت : تبرم توی رودخونه افتاده فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه زیبا؛ بیماری پادشاه و مرد خوشبخت

سلطان بزرگی پس از اینکه گرفتار بیماری سختی شد گفت : نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند تمام طبیبان دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد اما نوانستند . تنها یکی از طبیبان گفت : من می‌توانم شاه …

ادامه نوشته »

داستان زیبا و آموزنده “دخترک تیزبین”

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد پیشهاد …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه طنز؛عیب کوچک عروس

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است …

ادامه نوشته »

مسیر سخت پولدار شدن

داستان کوتاه مسیر سخت پولدار شدن  مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت: از میان شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟ همه دست بلند کردند! مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد: با سه …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه;اکسیژن خیالی!

مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند…؛ پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را …

ادامه نوشته »

داستان تکرار اشتباه

کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید:معنی این کار چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید رئیس پاسخ می دهد: خودم می‌دانم ، اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی کارمند با حاضر جوابی …

ادامه نوشته »

داستان ازدواج با یک مرد ثروتمند

داستان ازدواج با یک مرد ثروتمند   یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است: می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم من ۲۵ سال دارم و بسیار زیبا هستم.آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار یا بیشتر …

ادامه نوشته »

داستان «راننده تاکسی»

داستان های جالب   چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.   راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را …

ادامه نوشته »

داستان عاقبت پزشک طماع

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید ماشین بهش زد و فرار کرد … پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو …

ادامه نوشته »

داستان پیشگوی پادشاه

روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد.  پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر …

ادامه نوشته »