خانه > بایگانی برچسب: رمان منفی عشق (صفحه 2)

بایگانی برچسب: رمان منفی عشق

رمان منفی عشق – قسمت بیست و سوم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و دوم …وسرشو ازلای در کردتواتاقوبا چشماش دنبالم گشت _دلت هوای مادربزرگتوکرده روتخت چوبیش نشستی؟؟ جوابشو ندادموسرموپایین انداختم _ببخشید باهات بد حرف زدم دست خودم نبود دیدی بالاخره اومد لیلی خانم دیدی توواقعا مسکنی براش سرتوبلند کن بهش لبخند بزن اونم بیادوبغلت کنه اینجوری …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و دوم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و یکم …با اکراه به جمع مهمونا برگشتم اولین نفری که به سمتم اومد مهری بود که دستپاچه خودشو بهم رسوند _مصطفی چی میگه لیلی میگه امیر غباس میخواد برگرده دوباره؟اره وای خدایا به این چی میگفتم اگه میفهمید امیرعباس بدون توجه …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و یکم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم …صدای بهم خوردن قابلمه ها وبوی نم حیاط از خواب بیدارم کرد ازجام بلند شدموازتوی تخت خواب نگاهی به بیرون انداختم پر ازرفت وامد بودوهیاهو مصطفی هم توحیاط درحال کمک کردن وچیدن وسایل من توکامیون بود قراربود امشب اسباب ها به تهران بروندوخودما پس …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق _ قسمت بیستم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت نوزدهم …_لیلی من دیگه طاقت این سردیاتو ندارم تااخرهفته بهم.بگو اره یا نه ولی بدون اگه بگی اره.تا اخرباهاتم بدون خداحافظی دویدم وخودمو ازپنجره باغ کوچیک داخل اتاق انداختم وتا تونستم باصدای بلند گریستم صدای خاحافظی مصظفی وبسته شدن دراومد میدونستم الان سیل سوال وحوابه …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق _ قسمت نوزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت هجدهم …نمیدونم چه مرگم شده بود که صدای کشیده شدن لاستیک یه ماشین توگوشم پیچید اول فکرکردم اول فکرکردم حتما ماشین به خودم زده واین روحمه که شاهماجراس اما بعد بادیدن چشمای نگران مصطفی تازه قضیه روفهمیدم _لیلی خانم چی شده حالت خوبه؟ بازم چشمام سیاهی …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت هجدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت هفدهم …_سلام لیلی جان _اا سلام مامان صبح بخیر _مامان امروز نری بیمارستانا میدونی که امشب مهمون داریم _مهمون؟؟ _وا دختر اره مصطفی ومهری تازه مادرشم ازتهران اومده حرف مامان مثله پتک خورد توسرم اصلا حواسم نبود راست میگفت بابا گفت برای فردا شب میان …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت هفدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت شانزدهم مامان بازگریه کردوادامه نداد نمیدونم چه اصراری بود که همه میخواستن منو شوهربدن اعصابم خورد شده بود معنی حرفاشونو نمیفهمیدم قراردادن یه نفرجای علی برام غیرممکن بود اما به خاطر مادرسکوت کردم ووارد خونه شدم خونه هم دیگه عطرقدیم نداشت برام همه چیز سرجاش …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت شانزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت پانزدهم …انگارنبودن سرختم وتشیبعش بدجوری رودلم سنگینی میکرد راه برگشتمونم توسکوت بود …………………… بعد ازمراسم هفت هم خونه ما وهم خونه علی خالی ازمهمون شد بارفتن مهمونا وخلوت شدن خونه تازه تنهایی روحس کردم دیگه صبحا باید به امید کی بلند میشدم شبا باید بایاد کی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت پانزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت چهاردهم …_اقاتون جبهه ان _بله وبعد هم بدون هیچ حرکتی به ته باغ رفت یه جوایی انگارعصاقورت داده بود خدایی مهری خیلی فرق داشت مهری اجتماعی بود اما مصطفی هریه ساعت یه کلمه ای حرف میزد اخرشب بالاخره مهمانهارفتن ومنم بااینکه خسته بودم مشغول دوختن ملیله های …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت چهاردهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سیزدهم …هه خب معلومه سوال مزخرفی بود نگاهموبه ساعت دوختم دونصفه شب بود چشمانم کم کم داشت گرم خواب میشد که صدای پای یه نفردرباغ کوچیک بیدارم کرد…چشمانم رابازکردم سایه ای روی دیوار بود زیرلب صلوات فرستادم ازترس قدرت بلند شدن نداشتم وپتورو تودستم سفت …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت سیزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت دوازدهم …علی دیس و برداشت وبرام برنج کشید _وای علی نمیخورم بیشترازین نریز _تاالان دست خودت بود الان دست منه بخورجون بگیری فاطمه باذوق مارونگاه میکرد میدونستم توفکرش خودشو یوسف ،جای ماگذاشته دلم خون شد برای امیرعباس بعدازخوردن شام همه دورهم نشستیم علی ازخاطرات جبهه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دوازدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت یازدهم …بابادراتاق وبازکرد لبخند رولبش بودبادیدن قیافه ما گفت _هیچ کدومتون پدرنیستین که بفهمین تودل من چیه پسروداماد مثله دسته گلم رفتن حالا شما به جای گوشه نشینی پاشید برید مسجد کلی اونجا خانماکارمیکنن یا اصلا برید بیمارستان ارنجا پره مجروحه.شماهم اگه دوستشون دارید راهشونوادامه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت یازدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت دهم _چراجواب نمیدی پس؟ چرا نمیگی نمیرم نمیگی نرفتم همش خواب بود چشماش پراشک شد!! امروز چه روزیه؟؟؟ وای یه هفتّه گذشته بود یاد،حرفش افتادم (احتمالا هفته دیگه اعزام شیم )زدم زیر گریه دستاشودورم حلقه کردفقط سکوت میکردو باهرقطره اشکم بیشتر منو به خودش میچسبوند …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت نهم به چهره زن دقت کردم زیبا وکم سن انگار ربطی به مرد خونه نداشت پرسشگرانه به علی چشم دوختم _مینا خانم همسرحاج اقان تازه عروسن شاخام داشت درمیومد مرد میانسال یا به قول علی حاج اقا ازهردوپا فلج بودواین تازه عروس،به این زیبایی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت هشتم تو انگار خیلی هم ناراحت نیستی جای بغض قبلی رگه ای از خشم نشست تو چشماش و از جاش بلند شد _بسه لیلی بسه به خدا دل منم خون اما نمیخوام حالتو خراب کنم لیلی من میام پیش توکه اروم شم نه اینکه برام …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت هشتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت هفتم _ازم دوری میکنی لیلی خودمم میدرنستم جرات نداشتم بهش نزدیک شم میترسیدم ازین عاشق تر شم ووقت رفتنش کارم به تیمارستان بکشه اما خودمم ازاین محدود کردن خودم حالم بد بود کنارش رفتم وسرشو تواغوش گرفتم داشتم دیوونه میشدم نمیدونستم حس بدیه یا خوب …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت هفتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت ششم من خیلی خوشحالم که دارمت _من بیشتر لیلی !!!تو واقعا خود لیلی هستی میدونی فقط این قلب منه که میفهمه مجنون چی کشید _مجنون چی کشید _درد دوری وای نمیدونی چه قدربده درحالی که ازاغوشش بیرون میامدم گفتم _ماکه ازهم دورنبودیم _وقتی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت ششم

آنچه گذشت : قسمت پنجم ❤️ رمان منفی عشق سنگینی نگاه علی رو حس میکردم میخواست ببینه حالم خوبه یا نه با لبخندم به مهمونا بهش فهموندم که خوبم اونم نگاهشو برداشت وبه زمین دوخت یکی یکی چایی هاروتعارف کردم ونشستم خداروشکر بحث جنگ وجوونای شهید تموم شده.بود عمو علی صدایش …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت پنجم

آنچه گذشت : قسمت چهارم ❤️ رمان منفی عشق _بله ببخشیدا کسی اینجا نبود باتردید بلند شدمو به سمتش رفتم یکی ازپاهاش از ران قطع شده بودازدیدن اون صحنه دلم دگرگون شد دستمو پشت ویچیر گذاشتموسعی کردم هولش بدم _میخوام برم اونورخیابون _چشم پسرجوان هیکل درشتی داشت وبه سختی وکندی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت چهارم

آنچه گذشت:قسمت سوم ❤️ رمان منفی عشق اشک در چشمای فاطمه جمع شد -اگه جوابت منفی باشه علی دق میکنه من میشناسمش تو رو خدا لیلی بگو قضیه چیه اروم ترشده بودم بازنگاهم وبه گنبد دوختم چشمانم رابستم وتوکل کردم فاطمه هنوز منتظر بود !!! لبخندی زدم وگفتم _خیره فاطمه.ازحا …

ادامه نوشته »