خانه > بایگانی برچسب: داستان عاشقانه

بایگانی برچسب: داستان عاشقانه

ماجرای عجیب عشق و عاشقی در توالت عمومی!

ماجرای عجیب عشق و عاشقی در توالت عمومی! عجیب به نظر می رسد اما یکی از عجیب ترین ماجراهای عشقی دنیا از داخل یک توالت عمومی آغاز شده است پیدا کردن عشق از داخل توالت عمومی اگرچه شاید ماجرای عاشقانه زیر به نظر خیالی و افسانه ای برسد ولی جریان …

ادامه نوشته »

۳ داستان کوتاه عاشقانه و زیبا

چند نمونه داستان کوتاه عاشقانه آیا شما علاقه مند به خواندن داستان کوتاه عاشقانه هستید. آیا اهل خواندن رمان هستید. رمان عاشقانه دوست دارید یا رمان جنایی؟ پس پیشنهاد میکنم تا انتهای این مطلب همراه ما باشید. در این مطلب از سایت حیاط خلوت قصد داریم تا برای شما ۳ …

ادامه نوشته »

رمان باورم کن-قسمت چهلم

در این مطلب از بخش فرهنگ و هنر مجله حیاط خلوت رمان عاشقانه باورم کن به قلم آرام رضایی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. خلاصه داستان: آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده …

ادامه نوشته »

عروسی که قربانی یک اسیدپاشی بود + عکس

عروسی که قربانی یک اسیدپاشی بود + عکس مرضیه ابراهیمی که چندی پیش در اصفهان مورد اسید پاشی قرار گرفته بود و سمت چپ صورتش سوخته بود، ازدواج کرد.عکس های مرضیه ابراهیمی و همسرش در شبکه های مجازی پخش شده است و بسیار مورد توجه کاربران قرارگرفته است در ادامه …

ادامه نوشته »

رمان باورم کن-قسمت اول

در این مطلب از بخش فرهنگ و هنر مجله حیاط خلوت رمان عاشقانه باورم کن به قلم آرام رضایی را برای شما عزیزان آماده کرده ایم. شما عزیزان می توانید هر شب حوالی ساعت ۲۲ با مراجعه به سایت حیاط خلوت بخش فرهنگ و هنر>رمان>رمان باورم کن یک قسمت از …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت پایانی

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت چهل و یکم …ازظهرم گذشته بود اما بازم ازعلی خبری نبود ته دلم ناامیدی نشست فهمیدم باید برای همیشه این عشق وابدی کنم وبزارم کنارفهمیدم که دیگه مثله قدیما مشتاق دیدن من نیست .کم کم تعداد مردها زیاد شدوهمه برای هم زدن غروب خودشونو رسوندن …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه ؛ عشق واقعی مارمولک

عشق واقعی مارمولک شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و پنجم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و چهارم …تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم اگه من مصطفی رونمیدیدم!؟!؟…هیچ احساسی نداشتم یادمه وقتی یاد جدایی با علی میفتادم تنم میلرزید اما الان اون حس و نداشتم _چی شد تنگ میشه یا نه؟ _فکر نکنم حس خاصی ندارم فریبا نگران …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و سوم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و دوم …وسرشو ازلای در کردتواتاقوبا چشماش دنبالم گشت _دلت هوای مادربزرگتوکرده روتخت چوبیش نشستی؟؟ جوابشو ندادموسرموپایین انداختم _ببخشید باهات بد حرف زدم دست خودم نبود دیدی بالاخره اومد لیلی خانم دیدی توواقعا مسکنی براش سرتوبلند کن بهش لبخند بزن اونم بیادوبغلت کنه اینجوری …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق _ قسمت بیستم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت نوزدهم …_لیلی من دیگه طاقت این سردیاتو ندارم تااخرهفته بهم.بگو اره یا نه ولی بدون اگه بگی اره.تا اخرباهاتم بدون خداحافظی دویدم وخودمو ازپنجره باغ کوچیک داخل اتاق انداختم وتا تونستم باصدای بلند گریستم صدای خاحافظی مصظفی وبسته شدن دراومد میدونستم الان سیل سوال وحوابه …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق _ قسمت نوزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت هجدهم …نمیدونم چه مرگم شده بود که صدای کشیده شدن لاستیک یه ماشین توگوشم پیچید اول فکرکردم اول فکرکردم حتما ماشین به خودم زده واین روحمه که شاهماجراس اما بعد بادیدن چشمای نگران مصطفی تازه قضیه روفهمیدم _لیلی خانم چی شده حالت خوبه؟ بازم چشمام سیاهی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت پانزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت چهاردهم …_اقاتون جبهه ان _بله وبعد هم بدون هیچ حرکتی به ته باغ رفت یه جوایی انگارعصاقورت داده بود خدایی مهری خیلی فرق داشت مهری اجتماعی بود اما مصطفی هریه ساعت یه کلمه ای حرف میزد اخرشب بالاخره مهمانهارفتن ومنم بااینکه خسته بودم مشغول دوختن ملیله های …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت چهاردهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سیزدهم …هه خب معلومه سوال مزخرفی بود نگاهموبه ساعت دوختم دونصفه شب بود چشمانم کم کم داشت گرم خواب میشد که صدای پای یه نفردرباغ کوچیک بیدارم کرد…چشمانم رابازکردم سایه ای روی دیوار بود زیرلب صلوات فرستادم ازترس قدرت بلند شدن نداشتم وپتورو تودستم سفت …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت سیزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت دوازدهم …علی دیس و برداشت وبرام برنج کشید _وای علی نمیخورم بیشترازین نریز _تاالان دست خودت بود الان دست منه بخورجون بگیری فاطمه باذوق مارونگاه میکرد میدونستم توفکرش خودشو یوسف ،جای ماگذاشته دلم خون شد برای امیرعباس بعدازخوردن شام همه دورهم نشستیم علی ازخاطرات جبهه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دوازدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت یازدهم …بابادراتاق وبازکرد لبخند رولبش بودبادیدن قیافه ما گفت _هیچ کدومتون پدرنیستین که بفهمین تودل من چیه پسروداماد مثله دسته گلم رفتن حالا شما به جای گوشه نشینی پاشید برید مسجد کلی اونجا خانماکارمیکنن یا اصلا برید بیمارستان ارنجا پره مجروحه.شماهم اگه دوستشون دارید راهشونوادامه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت یازدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت دهم _چراجواب نمیدی پس؟ چرا نمیگی نمیرم نمیگی نرفتم همش خواب بود چشماش پراشک شد!! امروز چه روزیه؟؟؟ وای یه هفتّه گذشته بود یاد،حرفش افتادم (احتمالا هفته دیگه اعزام شیم )زدم زیر گریه دستاشودورم حلقه کردفقط سکوت میکردو باهرقطره اشکم بیشتر منو به خودش میچسبوند …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت نهم به چهره زن دقت کردم زیبا وکم سن انگار ربطی به مرد خونه نداشت پرسشگرانه به علی چشم دوختم _مینا خانم همسرحاج اقان تازه عروسن شاخام داشت درمیومد مرد میانسال یا به قول علی حاج اقا ازهردوپا فلج بودواین تازه عروس،به این زیبایی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت هشتم تو انگار خیلی هم ناراحت نیستی جای بغض قبلی رگه ای از خشم نشست تو چشماش و از جاش بلند شد _بسه لیلی بسه به خدا دل منم خون اما نمیخوام حالتو خراب کنم لیلی من میام پیش توکه اروم شم نه اینکه برام …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت هشتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت هفتم _ازم دوری میکنی لیلی خودمم میدرنستم جرات نداشتم بهش نزدیک شم میترسیدم ازین عاشق تر شم ووقت رفتنش کارم به تیمارستان بکشه اما خودمم ازاین محدود کردن خودم حالم بد بود کنارش رفتم وسرشو تواغوش گرفتم داشتم دیوونه میشدم نمیدونستم حس بدیه یا خوب …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت هفتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت ششم من خیلی خوشحالم که دارمت _من بیشتر لیلی !!!تو واقعا خود لیلی هستی میدونی فقط این قلب منه که میفهمه مجنون چی کشید _مجنون چی کشید _درد دوری وای نمیدونی چه قدربده درحالی که ازاغوشش بیرون میامدم گفتم _ماکه ازهم دورنبودیم _وقتی …

ادامه نوشته »