خانه > بایگانی برچسب: دانلود رمان منفی عشق

بایگانی برچسب: دانلود رمان منفی عشق

رمان منفی عشق-قسمت چهلم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سی و نهم …همه حال وروزشون بد بود انگاری هیچ کس نمیفهمید دورش چی میگذره بالاخره قداهای دوروبرمون کم شد معلوم بود هرطور شده مصطفی رودور کردن.بعد ازتموم شدن صدا ها علی ازجابلند شدوبدون اینکه نگاهی به بقیه بکنه زیرلب خداحافظی کردورفت میدونستم خیلی ناراحته …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت سی و نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سی و هشتم …چشماشو ازفرط خشم درشتر کردوبایه حرکت منو پرت کرداونطرف تروگفت _وقتی ابروی تو و اون پسره ی جانمازاب کشیده روبردم میفهمی که ازین غلطا نکنی فکرم نکن طلاقت میدم انقدر معطلت میکنم تا موهاتم رنگ دندونات بشه رفت به سمت کمدوچادرمو به …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت سی و دوم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سی و یکم …سینی جوشونده هارو روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون رفت حتی حال بلند شدنو خوردنشونو نداشتم از همه بدتر عرق سردی بود که روی بدنم نشسته بود حالم خیلی بد بود دلم میخواست خودموبچه باهم میمردیم وازین زندگی راحت میشدیم خودمو …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت سی و یکم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سی ام …سرم به شدت درد گرفته بود اصلا ادمی نبودم که اهل گریه های زیادوخالی کردن خودم باشم بیشترمواقع هرحرصی که میخوردم ،غمیکه داشتم.میریختم توخودم تا یه روزی منفجر میشدم وکنترل خودم دستم نبود اونروزم حرفی نزدم ذسرم به شدت درد گرفته بود صدای …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت بیست و نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و هشتم …این توبودی که تموم زندگی با رفیقات بودی وتومغازه فکرکردی اینطوری پولدارشدن هنره توزندگیتو قربانی پولدارشدن کردی _من دوستت داشتم هنوزم دارم اما اگه پاتو کجبزاری من مبدونم وتو حالا هم اگه دلت نمیخواد بابات برشکست شه پاشو ساکتوجمع کن بریم زاتاق …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت بیست و هشتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و هفتم …اومد سمت من و گفت: _شما لیلی خانمید؟ _بله شما دوست امیرعباس بودین؟ _بله خبرشهادتشو مااوردیم من شما رویادمه پرستار بیمارستان بودین وقتی امیرعباس زخمی شد _بله درسته یادم اومد شما همراهش بودین.میشه بگین چه اتفاقی براش افتاده _من ندیدمش اخرین لحظه …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و هفتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و ششم …خیلی خوش شانس بودم که محمد شوهر فریبا رودیدم از رنگ وروی پریده ی من فهمید اتفاقی افتاده وماشین وجلوی پام نگه داشت _چی شده لیلی خانم ؟ _مصطفی هنوز نیومده؟دلم شور میزنه شما ازش خبر ندارین _من اخرین بار نیم ساعت پیش …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و چهارم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و سوم …اما نه من یادم نرفته بود هنوزم دلم هواشو میکود هوای روزهای بودنشو شیطونیهاش هوای محبت وهوای هرچیزی که تو وجود مصطفی نبود کاش نمیرفتی علی _کی گفت بیای اینجا باصدای مصطفی درجا خشکم زد ازکجا فهمیده بوداومدم خداعالمه بدون اینکه نگاهش کنم …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و دوم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و یکم …با اکراه به جمع مهمونا برگشتم اولین نفری که به سمتم اومد مهری بود که دستپاچه خودشو بهم رسوند _مصطفی چی میگه لیلی میگه امیر غباس میخواد برگرده دوباره؟اره وای خدایا به این چی میگفتم اگه میفهمید امیرعباس بدون توجه …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت بیست و یکم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم …صدای بهم خوردن قابلمه ها وبوی نم حیاط از خواب بیدارم کرد ازجام بلند شدموازتوی تخت خواب نگاهی به بیرون انداختم پر ازرفت وامد بودوهیاهو مصطفی هم توحیاط درحال کمک کردن وچیدن وسایل من توکامیون بود قراربود امشب اسباب ها به تهران بروندوخودما پس …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت هجدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت هفدهم …_سلام لیلی جان _اا سلام مامان صبح بخیر _مامان امروز نری بیمارستانا میدونی که امشب مهمون داریم _مهمون؟؟ _وا دختر اره مصطفی ومهری تازه مادرشم ازتهران اومده حرف مامان مثله پتک خورد توسرم اصلا حواسم نبود راست میگفت بابا گفت برای فردا شب میان …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت هفدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت شانزدهم مامان بازگریه کردوادامه نداد نمیدونم چه اصراری بود که همه میخواستن منو شوهربدن اعصابم خورد شده بود معنی حرفاشونو نمیفهمیدم قراردادن یه نفرجای علی برام غیرممکن بود اما به خاطر مادرسکوت کردم ووارد خونه شدم خونه هم دیگه عطرقدیم نداشت برام همه چیز سرجاش …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت شانزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت پانزدهم …انگارنبودن سرختم وتشیبعش بدجوری رودلم سنگینی میکرد راه برگشتمونم توسکوت بود …………………… بعد ازمراسم هفت هم خونه ما وهم خونه علی خالی ازمهمون شد بارفتن مهمونا وخلوت شدن خونه تازه تنهایی روحس کردم دیگه صبحا باید به امید کی بلند میشدم شبا باید بایاد کی …

ادامه نوشته »