خانه > بایگانی برچسب: رمان (صفحه 6)

بایگانی برچسب: رمان

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت پانزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت چهاردهم …_اقاتون جبهه ان _بله وبعد هم بدون هیچ حرکتی به ته باغ رفت یه جوایی انگارعصاقورت داده بود خدایی مهری خیلی فرق داشت مهری اجتماعی بود اما مصطفی هریه ساعت یه کلمه ای حرف میزد اخرشب بالاخره مهمانهارفتن ومنم بااینکه خسته بودم مشغول دوختن ملیله های …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت چهاردهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سیزدهم …هه خب معلومه سوال مزخرفی بود نگاهموبه ساعت دوختم دونصفه شب بود چشمانم کم کم داشت گرم خواب میشد که صدای پای یه نفردرباغ کوچیک بیدارم کرد…چشمانم رابازکردم سایه ای روی دیوار بود زیرلب صلوات فرستادم ازترس قدرت بلند شدن نداشتم وپتورو تودستم سفت …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت سیزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت دوازدهم …علی دیس و برداشت وبرام برنج کشید _وای علی نمیخورم بیشترازین نریز _تاالان دست خودت بود الان دست منه بخورجون بگیری فاطمه باذوق مارونگاه میکرد میدونستم توفکرش خودشو یوسف ،جای ماگذاشته دلم خون شد برای امیرعباس بعدازخوردن شام همه دورهم نشستیم علی ازخاطرات جبهه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دوازدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت یازدهم …بابادراتاق وبازکرد لبخند رولبش بودبادیدن قیافه ما گفت _هیچ کدومتون پدرنیستین که بفهمین تودل من چیه پسروداماد مثله دسته گلم رفتن حالا شما به جای گوشه نشینی پاشید برید مسجد کلی اونجا خانماکارمیکنن یا اصلا برید بیمارستان ارنجا پره مجروحه.شماهم اگه دوستشون دارید راهشونوادامه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت یازدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت دهم _چراجواب نمیدی پس؟ چرا نمیگی نمیرم نمیگی نرفتم همش خواب بود چشماش پراشک شد!! امروز چه روزیه؟؟؟ وای یه هفتّه گذشته بود یاد،حرفش افتادم (احتمالا هفته دیگه اعزام شیم )زدم زیر گریه دستاشودورم حلقه کردفقط سکوت میکردو باهرقطره اشکم بیشتر منو به خودش میچسبوند …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت نهم به چهره زن دقت کردم زیبا وکم سن انگار ربطی به مرد خونه نداشت پرسشگرانه به علی چشم دوختم _مینا خانم همسرحاج اقان تازه عروسن شاخام داشت درمیومد مرد میانسال یا به قول علی حاج اقا ازهردوپا فلج بودواین تازه عروس،به این زیبایی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت هشتم تو انگار خیلی هم ناراحت نیستی جای بغض قبلی رگه ای از خشم نشست تو چشماش و از جاش بلند شد _بسه لیلی بسه به خدا دل منم خون اما نمیخوام حالتو خراب کنم لیلی من میام پیش توکه اروم شم نه اینکه برام …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت هشتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت هفتم _ازم دوری میکنی لیلی خودمم میدرنستم جرات نداشتم بهش نزدیک شم میترسیدم ازین عاشق تر شم ووقت رفتنش کارم به تیمارستان بکشه اما خودمم ازاین محدود کردن خودم حالم بد بود کنارش رفتم وسرشو تواغوش گرفتم داشتم دیوونه میشدم نمیدونستم حس بدیه یا خوب …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت هفتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت : قسمت ششم من خیلی خوشحالم که دارمت _من بیشتر لیلی !!!تو واقعا خود لیلی هستی میدونی فقط این قلب منه که میفهمه مجنون چی کشید _مجنون چی کشید _درد دوری وای نمیدونی چه قدربده درحالی که ازاغوشش بیرون میامدم گفتم _ماکه ازهم دورنبودیم _وقتی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت ششم

آنچه گذشت : قسمت پنجم ❤️ رمان منفی عشق سنگینی نگاه علی رو حس میکردم میخواست ببینه حالم خوبه یا نه با لبخندم به مهمونا بهش فهموندم که خوبم اونم نگاهشو برداشت وبه زمین دوخت یکی یکی چایی هاروتعارف کردم ونشستم خداروشکر بحث جنگ وجوونای شهید تموم شده.بود عمو علی صدایش …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت پنجم

آنچه گذشت : قسمت چهارم ❤️ رمان منفی عشق _بله ببخشیدا کسی اینجا نبود باتردید بلند شدمو به سمتش رفتم یکی ازپاهاش از ران قطع شده بودازدیدن اون صحنه دلم دگرگون شد دستمو پشت ویچیر گذاشتموسعی کردم هولش بدم _میخوام برم اونورخیابون _چشم پسرجوان هیکل درشتی داشت وبه سختی وکندی …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت چهارم

آنچه گذشت:قسمت سوم ❤️ رمان منفی عشق اشک در چشمای فاطمه جمع شد -اگه جوابت منفی باشه علی دق میکنه من میشناسمش تو رو خدا لیلی بگو قضیه چیه اروم ترشده بودم بازنگاهم وبه گنبد دوختم چشمانم رابستم وتوکل کردم فاطمه هنوز منتظر بود !!! لبخندی زدم وگفتم _خیره فاطمه.ازحا …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت سوم

آنچه گذشت :قسمت دوم ❤️رمان عاشقانه منفی عشق مگه ما با هم حرف نزدیم صدای امیرعباس وازدیوار پشتی شنیدم درست سرکوچه ایستاده بودن هم امیرعباس هم علی امیرعباس طبق معمول برافروخته بودوعلی هم سربه زیرباسنگ زیرکفشش بازی میکرد خودموپشت دیوار مخفی کردم علی_حرف زدیم اما من بهت قبلا هم گفتم نمیتونم …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت دوم

آنچه گذشت :قسمت اول ❤️رمان عاشقانه منفی عشق (قسمت دوم) کمی نگران شدم وگفتم _بله حتما علی:میخواستم ببینم شما درهمه حال کنارمن میمونید معنی حرفشو نفهمیدم ازعلی خجالتی این حرف بعید بود کمی لبش راترکردوبعد ازنیم نگاهی به چشمام دوباره سرش راپایین انداخت _منظورتون ونمیفهمم نگاه کلافه ای کردوگفت _بعدامتوجه …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت اول

به نام خدا رمان عاشقانه و اجتماعی منفی عشق یکی از زیباترین رمان های منشتر شده طی سال های گذشته بوده و به قلم خانم شیما اسماعیلی نوشته شده است. ما در حیاط خلوت تصمیم داریم این رمان زیبا را در چند پارت در شب های متوالی خدمت شما عزیزان …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه زیبا؛ بیماری پادشاه و مرد خوشبخت

سلطان بزرگی پس از اینکه گرفتار بیماری سختی شد گفت : نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند تمام طبیبان دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد اما نوانستند . تنها یکی از طبیبان گفت : من می‌توانم شاه …

ادامه نوشته »

داستان زیبا و آموزنده “دخترک تیزبین”

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد پیشهاد …

ادامه نوشته »

داستان عاشقانه زیبا و غمگین

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او …

ادامه نوشته »