خانه > بایگانی برچسب: داستان جالب

بایگانی برچسب: داستان جالب

داستان کوتاه زن با سیاست!

داستان کوتاه و جالب زن با سیاست!! یک روز، یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف بدی می کنه. بطوری که خودرو هردوشون به شدت اسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند. وقتی که هر دو از ماشینشون که اکنون تبدیل به آهن قراضه …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه و زیبای “ساعت صفر”

داستان کوتاه ساعت صفر در این مطلب از حیاط خلوت داستان کوتاه اجتماعی ساعت صفر به نوسندگی مسعود اویسی را خواهید خواند. تیک…تاک…تیک…تاک. انگشتی که روی اون یه ناخن جویده شده خودنمایی می کرد همراه با صدای تیک تاک ساعت روی میز فرود می اومد. علی، برادر کوچیک ترش، گوشه …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه “قلب کوچک” نوشته نادر ابراهیمی

در این مطلب از حیاط خلوت برای شما عزیزان داستان کوتاه زیبایی گردآوری کرده ایم. در ادامه داستان کوتاه قلب کوچک نوشته نادر ابراهیمی را خواهید خواند. من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو. مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت …

ادامه نوشته »

ماجرای عجیب شب زفاف این زوج جوان! + عکس

شب زفاف از رویایی ترین شب های زندگی انسانهای میتواند باشد اما مشکلی عجیب شب زفاف این مرد و زن جوان را به خاطره ای بد مبدل کرد و سبب جدایی آنها شد. این اتفاق باعث شد مسیر زندگی این مرد جوان تغییر پیدا کند   این زوج آمریکایی در …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه خواندنی؛ مرد هیزم شکن و جنیفر لوپز

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود تبرش افتاد تو رودخونه وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید : چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت : تبرم توی رودخونه افتاده فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه زیبا؛ بیماری پادشاه و مرد خوشبخت

سلطان بزرگی پس از اینکه گرفتار بیماری سختی شد گفت : نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند تمام طبیبان دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد اما نوانستند . تنها یکی از طبیبان گفت : من می‌توانم شاه …

ادامه نوشته »

حکایت جالب «غرور بی جا»

یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال آن برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می …

ادامه نوشته »

داستان «راننده تاکسی»

داستان های جالب   چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.   راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را …

ادامه نوشته »