خانه > بایگانی برچسب: منفی عشق

بایگانی برچسب: منفی عشق

رمان منفی عشق-قسمت پایانی

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت چهل و یکم …ازظهرم گذشته بود اما بازم ازعلی خبری نبود ته دلم ناامیدی نشست فهمیدم باید برای همیشه این عشق وابدی کنم وبزارم کنارفهمیدم که دیگه مثله قدیما مشتاق دیدن من نیست .کم کم تعداد مردها زیاد شدوهمه برای هم زدن غروب خودشونو رسوندن …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت سی و نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سی و هشتم …چشماشو ازفرط خشم درشتر کردوبایه حرکت منو پرت کرداونطرف تروگفت _وقتی ابروی تو و اون پسره ی جانمازاب کشیده روبردم میفهمی که ازین غلطا نکنی فکرم نکن طلاقت میدم انقدر معطلت میکنم تا موهاتم رنگ دندونات بشه رفت به سمت کمدوچادرمو به …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت سی و یکم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت سی ام …سرم به شدت درد گرفته بود اصلا ادمی نبودم که اهل گریه های زیادوخالی کردن خودم باشم بیشترمواقع هرحرصی که میخوردم ،غمیکه داشتم.میریختم توخودم تا یه روزی منفجر میشدم وکنترل خودم دستم نبود اونروزم حرفی نزدم ذسرم به شدت درد گرفته بود صدای …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت بیست و نهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و هشتم …این توبودی که تموم زندگی با رفیقات بودی وتومغازه فکرکردی اینطوری پولدارشدن هنره توزندگیتو قربانی پولدارشدن کردی _من دوستت داشتم هنوزم دارم اما اگه پاتو کجبزاری من مبدونم وتو حالا هم اگه دلت نمیخواد بابات برشکست شه پاشو ساکتوجمع کن بریم زاتاق …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق-قسمت بیست و هشتم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت بیستم و هفتم …اومد سمت من و گفت: _شما لیلی خانمید؟ _بله شما دوست امیرعباس بودین؟ _بله خبرشهادتشو مااوردیم من شما رویادمه پرستار بیمارستان بودین وقتی امیرعباس زخمی شد _بله درسته یادم اومد شما همراهش بودین.میشه بگین چه اتفاقی براش افتاده _من ندیدمش اخرین لحظه …

ادامه نوشته »

رمان منفی عشق – قسمت هفدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت شانزدهم مامان بازگریه کردوادامه نداد نمیدونم چه اصراری بود که همه میخواستن منو شوهربدن اعصابم خورد شده بود معنی حرفاشونو نمیفهمیدم قراردادن یه نفرجای علی برام غیرممکن بود اما به خاطر مادرسکوت کردم ووارد خونه شدم خونه هم دیگه عطرقدیم نداشت برام همه چیز سرجاش …

ادامه نوشته »

رمان عاشقانه منفی عشق – قسمت پانزدهم

❤️ رمان منفی عشق آنچه گذشت: قسمت چهاردهم …_اقاتون جبهه ان _بله وبعد هم بدون هیچ حرکتی به ته باغ رفت یه جوایی انگارعصاقورت داده بود خدایی مهری خیلی فرق داشت مهری اجتماعی بود اما مصطفی هریه ساعت یه کلمه ای حرف میزد اخرشب بالاخره مهمانهارفتن ومنم بااینکه خسته بودم مشغول دوختن ملیله های …

ادامه نوشته »